شب هفتم

شب هفتم

پشت سرهم بدون وقفه روشن میکرد...

 

دیگه داشتم خفه میشدم...

 

رفتم که بگم لامصب تو بدرک داری منو خفه میکنی که یهو خشکم زد...

 

 

چیزیو دیدم...که ای کاش هیچ وقت نمیدیدم...

 

 

پ.ن: نیمه های شب بود که همون  سازه همیشگی شو میزد

 

اما این بار بادستای خونی...!!چیکارش کردی؟؟



نظرات شما عزیزان:

sa-72
ساعت17:28---6 مهر 1392
بش گفتم....اونم بهم ریخت...الان با این موضوع بهتر کنارمیاد تا بعد...گذر زمان درسش میکنه...
پاسخ:حماقتی ک میکنی روزه دیگه و جای دیگه گریبانت رو میگیره...*....*کسی نیس ک بخوام طرفش روبگیرم.اما ب نظرت عوض کردنش با اون درسته...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ برچسب:, ] [ 13:48 ] [ افسونگر ] [ ]